معرفی نویسنده ساموئل بكت

789234235

ساموئل بكت

1906- 1989 ¡ ايرلندي

به دليل نمايشنامه‌هاي ابزورد تاريكش تحسين مي‌شود، اما او يك شاعر و رمان‌نويس معتبر هم بود كه بيشتر سال‌هاي نويسندگي را در پاريس گذراند و بسياري از مهم‌ترين آثارش را به زبان فرانسه نوشت.

بکت نیز مانند اسکار وایلد، جورج برنارد شاو و ویلیام باتلر ييتس در خانواده‌ای پروتستان و از طبقه‌ی متوسط در دوبلین به دنیا آمد. پدرش که نقشه‌بردار بود، خانه‌ی بزرگی در حومه‌ی سرسبز فاکس‌راک ساخته بود، جایی که ساموئل بارکلی‌بکت در سیزده آوریل ۱۹۰۶ متولد شد. او از امتیازات و تحصیلات مورد انتظار خانواده‌های مرفه انگلیسی- ایرلندیِ آن زمان برخوردار بود و به مدرسه‌ی سلطنتی پورتورا در انیسکیلن فرستاده شد. او دانش‌آموزی خوب و ورزشکاری ذاتی بود و به خصوص بازی کریکت را دوست داشت و آن را تقریباً در سطح حرفه‌ای بازی می‌کرد. این علاقه تا پایان عمر باقی ماند. بکت در ۱۹۲۳ وارد کالج ترینیتی دوبلین شد تا در رشته‌ی زبان‌های رومی یا لاتینِ نو تحصیل کند. پس از اخذ مدرک لیسانس در ۱۹۲۷ شغلی دانشگاهی را دنبال کرد. او برای مدت کوتاهی در بلفاست تدریس کرد و سپس به عنوان استاد زبان انگلیسی در دانشگاه اکول نرمالِ پاریس پذیرفته شد و در ۱۹۲۸ به این شهر نقل مکان کرد.

جویس و بکت

بکت عاشق پاریس، اما از زندگی دانشگاهی ناامید بود. خوشبختانه او پس از ملاقات با جیمز جویس، یک ایرلندی دیگر، انگیزه‌ای را که به دنبالش بود پیدا کرد. جویس به عنوان نویسنده‌ی رمان جنجالی «اولیس» به شهرت رسیده بود و حالا در محافل ادبی پاریس به عنوان چهره‌ای برجسته شناخته می‌شد. جویس با زیر بال و پرگرفتن بکت جوان، او را به نویسندگان و هنرمندان دیگر معرفی کرد و با شناخت استعداد فوق‌العاده‌ی او در زبان، از او خواست در تحقیق برای رمان «بیداری فینگان‌ها» کمکش کند.

وقتی بکت شروع به جدی‌تر گرفتن کار کرد، نگران بود که هرگز از زیر سایه‌ی مربی‌اش خارج نشود. او درباره‌ی یکی از داستان‌های کوتاه خود نوشت: «بوی جویس را می‌دهد». رابطه‌ی بین این دو زمانی که رابطه‌ی بکت و لوسیا، دختر جویس به هم خورد، بدتر هم شد و بکت در ۱۹۳۰ به دوبلین بازگشت. در آن‌جا در کالج ترینیتی به تدریس زبان فرانسوی پرداخت، اما سال بعد استعفا داد. بکت بعد از انصراف از شغلش در دانشگاه، سفرهایی را در سراسر اروپا آغاز کرد که قرار بود شش سال طول بکشد. در این مدت، او به طور جدی شروع به نوشتن کرد و یک جلد کتاب شعر، داستان‌های کوتاه متعدد و رمانی به نام «از رؤیای زیبایی تا زنان معمولی» را نوشت که در طول عمرش ناشری برایش پیدا نکرد، اما ماده‌ی خامی برای مجموعه‌ی «‌های بیش از هوی» (۱۹۳۴) فراهم کرد.

پدر بکت که بسیار دوستش داشت در ۱۹۳۳ درگذشت و همین مسئله، بحران وجودی و حملات اضطرابی را در او برانگیخت که او را ناچار کرد برای درمانش دو سال در لندن تحت نظر روانکاو باشد. زمانی که او در لندن گذراند، فرصت نگارش دومین رمانش، شاهکار پوچ گرایانه‌ی «مورفی» را فراهم کرد. این قطعه طنز تیره و تار بر مردی تمرکز دارد که پس از این که متوجه می‌شود نمی‌تواند در دنیای واقعی به اهدافش برسد، روی صندلی گهواره‌ای به عقب و جلو تاب مي‌خورد.

اقامت در پاریس

بکت پس از سفر به آلمان در ۱۹۳۷ به ایرلند بازگشت، اما اقامتش در خانه کوتاه بود. درگیری و مشاجره با مادرش منجر به بروز اختلاف شدید بین آنها شد. برای همین تصمیم گرفت ایرلند را ترک کند و ساکن پاریس شود.

پس از بازگشت به فرانسه، دوباره به جامعه‌ی هنری پاریس پیوست، دوستی خود را با جویس تجدید کرد و با پگی گوگنهایم فعال اجتماعی و ثروتمند رابطه برقرار کرد. او در اولین زمستان خود در شهر، بر اثر اصابت چاقو به سینه توسط یک پا انداز، تا آستانه‌ی مرگ پیش رفت. بکت پس از مدتی بستری بودن در بیمارستان با یک ریه‌ی سوراخ شده، در دادگاه با ضارب خود روبه‌رو شد و از او پرسید که چرا به او حمله کرده است؟ مرد جواب داد: «نمی‌دانم قربان معذرت می‌خواهم.» بکت از این پاسخ خوشش آمد و شکایتش را پس گرفت. زنی به نام سوزان دشوو- دمنیل از جمله کسانی بود که در دوران نقاهت بکت به ملاقاتش آمدند. آنها چند سال قبل یکدیگر را دیده بودند. بکت و سوزان رابطه‌ای را آغاز کردند که قرار بود تا آخر عمر ادامه یابد.

جنگ و مقاومت

در ۱۹۴۰ که سربازان آلمانی به پاریس جمله کردند بکت به عنوان شهروند ایرلند، کشوری بی‌طرف، اجازه داشت با سوزان در شهر بماند. او که از اشغال و وحشی‌گری نازی‌ها عصبانی بود، به مقاومت فرانسه پیوست و به عنوان پیام‌رسانی برای نیروهای ساکن بریتانیا فعالیت می‌کرد. در ۱۹۴۲ زمانی که اعضای این گروه توسط گشتاپو دستگیر شدند، بکت و سوزان مجبور شدند مخفی شوند. این زوج در نهایت به روستای روسیلون در جنوب فرانسه که اشغال نشده بود فرار کردند. تصور می‌شود که خاطره‌ی سفر طولانی و تنهای آنها به جنوب از مسیر حومه‌های شهرها، الهام‌بخش نمایشنامه‌ی معروف «در انتظار گودو» بوده است.

پس از جنگ، بکت به پاریس بازگشت تا کار نویسندگی خود را از سر بگیرد. مدتی بعد به ایرلند سفر کرد تا مادرش را ببیند و در اتاق خواب مادرش بود که آنچه را به عنوان «مکاشفه» درباره‌ی جهت کارش در آینده توصیف کرده تجربه کرد؛ این که باید تاریکی درونی را که «شامل حماقت و شکست، ناتوانی و نادانی است» در آغوش بگیرد. او شروع به نوشتن از موقعیت‌های سردرگمی و بی‌خبری کرد، آن هم با کم کردن کلمات از نثرش به جای اضافه کردن آنها. به علاوه او به زبان فرانسوی می‌نوشت که به او اجازه می‌داد «بدون سبک» بنویسد و از میراث ادبی انگلیسی‌اش رهایی یابد. این زمان دوره‌ای از خلاقیت پرباری بود که در آن بکت سه‌گانه‌ای پیشگامانه از روایت‌های منشور نوشت: «مالوی»، «مالون می‌میرد» و «نام‌ناپذیر». این مونولوگ‌های خطاب به خود، فاقد هرگونه طرح یا شخصیت‌پردازی بودند و اغلب به عنوان معادل ادبی نقاشی‌های انتزاعی (آبستره) فرض می‌شوند. سوزان سرانجام در ۱۹۵۱ موفق شد ناشری برای «مالوی» پیدا کند و موفقیت نسبی آن باعث انتشار بسیاری از کتاب‌های دیگر بکت شد.

آثار نمایشی

در ۱۹۴۸ بکت کار روی نمایشنامه‌ای را آغاز کرد که قرار بود به شاهکار او تبدیل شود. «در انتظار گودو» داستان رهایی است که برای همیشه به تعویق می‌افتد و با شخصیت‌های دلقک‌مانند و زبان نفهم روایت می‌شود. برخی منتقدان از این نمایش که اولین بار در ۱۹۵۳ در پاریس روی صحنه رفت به عنوان یک لحظه‌ی انقلابی در تئاتر استقبال کردند و شهرت آن به سرعت افزایش یافت. بکت نه تنها به عنوان یک نویسنده شناخته شد، بلکه سبک و قالبی را هم که در آن احساس راحتی می‌کرد پیدا کرد. از آن زمان به بعد، او بیشتر وقت و تلاش خود را به نوشتن نمایشنامه و کارگردانی آن اختصاص داد. در اواخر دهه‌ی ۱۹۵۰ به نوشتن برای رادیو مشغول شد و اغلب اوقات در لندن و برای بی‌بی‌سی کار می‌کرد. در آنجا با ویراستار جوان و بیوه‌ای به نام باربارا بری آشنا شد و با وجود ازدواج با سوزان در یک مراسم ساده در ۱۹۶۱، رابطه‌ای را با او آغاز کرد که تا پایان عمر ادامه داشت.

عزلت و شعرهای پایانی

بکت در پاریس به زندگی ادامه داد، اما بعدها با یافتن خانه‌ای دورافتاده در دره‌ی مارن، عزلتی را که برای کار نیاز داشت به دست آورد. او مردی منزوی بود که از حضور در انظار اجتناب و از مصاحبه امتناع می‌کرد. هنگامی که خبر دریافت جایزه‌ی نوبل ادبیات را در ۱۹۶۹ دریافت کرد، او و سوزان - که در آن زمان تعطیلات خود را در تونس می‌گذراندند - جای خودشان دوستی را به استکهلم فرستادند تا از طرف بکت جایزه را دریافت کند.

بکت در سنین پیری به نوشتن نثر و شعر بازگشت. او در ۱۹۸۶ با تشخیص آمفیزم و احتمالاً ابتلا به بیماری پارکینسون، به خانه‌ی سالمندان رفت. همسرش، سوزان، در ژوئیه‌ی ۱۹۸۹ مرد. بکت نیز پنج ماه بعد در ۲۲ دسامبر، در هشتاد و سه سالگی درگذشت.

 

Star Rating Star Rating Star Rating Star Rating Star Rating