معرفی نویسنده گابريل گارسيا ماركز

8937895345

گابريل گارسيا ماركز

1927- 2014 ¡ كلمبيايي

از بزرگ‌ترين نويسندگان اسپانيايي‌زبان تمام ادوار و استاد مسلم رئاليسم جادويي كه داستان‌هايش تركيبي از فانتزي، فرهنگ عامه و تاريخ است و زيبايي و جنون آمريكاي لاتين را آشكار مي‌سازد.

در ۱۹۶۷ گابریل گارسیا مارکز رمانی نوشت که توانست خانواده‌اش را از فقر نجات دهد و بیشتر از سی میلیون نسخه در سراسر جهان بفروشد. این نویسنده‌ی چهل ساله کتاب «صد سال تنهایی» را در جنونی از خلاقیت نوشت، اما بذر اولیه‌ی داستان از مدت‌ها پیش در ذهنش کاشته شده بود. شاهکار گارسیا مارکز در دهکده‌ای به نام ماکوند و اتفاق می‌افتد که توسط مزارع موز احاطه شده است. این شهر خیالی، بازتابی از شهر کوچک آراکاتاکا در کلمبیاست که خود مارکز سال‌های کودکی‌اش را در آنجا گذرانده بود.

در ششم مارس ۱۹۲۷ گارسیا مارکز اولین بچه از یازده فرزندی شد که لؤئیسا سانتیاگا مارکس ایگوران و گابریل اِلیخیو گارسیا به دنیا آوردند. پدرش تلگرافچی و بعدتر داروساز بود. او در هشت سال اول عمرش با پدربزرگ و مادربزرگش در آراکاتاکا زندگی می‌کرد. پدربزرگ او نیکولاس کارکس مِخیا ژنرال بازنشسته‌ای بود که در جنگ هزار روزه‌ی کلمبیا (۱۸۹۹ تا ۱۹۰۲) جنگیده بود؛ شخصیتی که الهام‌بخش خلق بسیاری از شخصیت‌های داستان‌های او شد. گارسیا نه تنها خودش را در داستان‌های جنگی پدربزرگ کهنه‌سربازش غرق مي‌کرد، بلکه عمیقاً تحت تأثیر مادربزرگش ترانکیلینا ایگواران کوتِس قرار داشت که در خانه‌ی قدیمی‌اش با ارواح زندگی می کرد و تمام روز مشغول خیال‌پردازی و پیش‌بینی‌هایی بود که به رخ دادن آنها اعتقاد راسخ داشت. زمانی که پسر بچه به والدینش ملحق شد، آنها مشغول سفر به شهرهای مختلف کلمبیا بودند، چرا که پدرش می‌خواست از راه طب هومیوپاتی درآمدی کسب کند. با دریافت بورسیه‌ی تحصیلی یک مدرسه‌ی شبانه‌روزی در خارج از بوگاتا او از این طرز زندگی خلاصی یافت. سه وعده غذای تضمینی روزانه در مدرسه، پسرک ساحل‌نشین را به یک خوره‌ی کتاب، شاعر و دانش‌آموز ممتاز تبدیل کرد. خانواده امیدوار بود پسر بزرگ‌شان حرفه‌ای آبرومندانه برگزیند، برای همین گارسیا مارکز ابتدا در بوگاتا و سپس در کارتاخنا به تحصیل حقوق پرداخت. او با نوشتن مقالاتی برای روزنامه‌ها به پرورش ذوقش برای نویسندگی ادامه داد و در نهایت تحصیلاتش در حقوق را رها کرد، چرا که مطمئن بود میخواهد نویسنده شود.

دوره‌ی جوانی

گارسیا در دهه‌ی دوم عمرش بالای روسپی خانه‌ای در بارانکیا اقامت گزید و زندگی‌اش را از راه روزنامه‌نگاری تأمین می‌کرد. او در کتاب زندگی‌نامه‌اش، ادعا می‌کند اولین برخوردش با یک فاحشه وقتی رخ داده که تنها ۱۳ سال داشته است. در پانزده سالگی همسر کاپیتان کشتی بخار او را اغوا می‌کند و بعدتر وقتی که یک افسر پلیس او را با همسرش در رختخواب پیدا کرد مجبور شد برای حفظ جانش با تپانچه، رولت روسی بازی کند. مواجهه‌های جنسی آزارنده و سخاوت زنان فاحشه بعدها از ویژگیهای آثار او شد. او در قامت یک خبرنگار جوان به گروه نویسندگان بارانکیا پیوست و تبدیل به خواننده‌ی پرشور آثار همینگوی، تواین، ملویل و فاکنر شد؛ آنچه در نهایت منجر به برانگیختن تخیل عمیق جنوبی او شد. او همچنین آثار دیکنز، تولستوی، کافکا و پروست را مطالعه کرد و خود را در دیالوگ‌های ویرجینیا وولف و جیمز جویس غرق کرد. همان‌طور که در مصاحبه‌ای گفته است: «نمی‌توان تصور کرد کسی به فکر نوشتن رمان بیفتد بدون این که حداقل تصوری مبهم از ادبیات ده هزار سال اخیر داشته باشد.»

اولین داستان‌ها

جهت‌گیری‌های سیاسی مارکز در مواجهه با «عصر خشونت»، دوره‌ی ده ساله‌ی جنگ داخلی و سرکوب در کلمبیا که منجر به کشته شدن سیصد هزار نفر شد، شکل محکم‌تری به خود گرفت. در ۱۹۵۵ اولین داستان بلندش «طوفان برگ» منتشر شد و در همان سال ماجرای یک ملوان نیروی دریایی را فهمید که از یک کشتی حامل کالاهای قاچاق به دریا افکنده شده بود. گزارشی که او از این ماجرا منتشر کرد با اخبار رسمی حکومت در تضاد بود. او حالا مردی تحت تعقیب بود و به دنبال پناهندگی موقت در اروپا به لندن، پاریس، رم و اروپای شرقی سفر کرده بود، پیش از این که به آمریکای جنوبی برگردد و ساکن ونزوئلا شود. گارسیا مارکز برای خبرگزاری کوبا کار می‌کرد و خبرنگار آنها در نیویورک شد. او در ۱۹۵۸ به کلمبیا برگشت تا با مرسدس بارچا پاردو، عشق دوران جوانی‌اش ازدواج کند. آنها ابتدا ایالات جنوبی آمریکا را در جست‌وجوی ردپای ویلیام فاکنر کاوش کردند و در نهایت در مکزیکوسیتی اقامت گزیدند؛ جایی که دو پسرشان به دنیا آمدند.

مشکلات و موفقیت

گارسیا مارکز همچنان به نوشتن ادامه داد و مجموعه داستان کوتاهی به نام «تشییع جنازه‌ی مادربزرگ» نوشت که در شهر خیالی ماکوند و اتفاق می‌افتاد. این شهر بعدها دوباره در «صد سال تنهایی» ظاهر شد. کتاب «کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد» داستان یک افسر فقیر ارتش که شباهت زیادی به زندگی پدربزرگش داشت، اولین موفقیت ادبی او بود. با این حال در پی این موفقیت‌ها، همچنان دوره‌های تلخ‌کامی مالی وجود داشت که خانواده مجبور بودند دارایی‌های خود را به گرو بگذارند تا بتوانند زنده بمانند. پس از چهار سال پرتنش و نسبتاً بدون هیچ آفرینشی او بالاخره توانست اولین خط از «صد سال تنهایی» را در سفرش به آکاپولکو، بندری در جنوب مکزیک، بنویسد؛ «خیلی سال بعد، هنگامی که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا جلوی جوخه‌ی آتش ایستاده بود، آن بعد از ظهر دوری را به یاد آورد که پدرش او را به کشفِ یخ برد.» نوشتن این رمان بعد از ۱۸ ماه کار، در آگوست ۱۹۶۶ تمام شد. اولین تیراژ هشت هزار نسخه‌ای آن در عرض چند هفته فروش رفت و این اتفاق خانواده را که از لحاظ مالی به شدت تحت فشار بود و در آن زمان یک سال اجاره‌اش را بدهکار بود به آرامشی عظیم رساند.

صد سال تنهایی

در این کتاب گارسیا مارکز از محرومیت‌های دوران کودکی‌اش سخن مي‌گويد، از اسرار بزرگسالی در خانه‌ی آراکاتاکا، از قتل‌عام واقعی کارگران مزرعه‌های موز که علیه شرکت یونایتد فروت اعتصاب کرده بودند و از تجربیات پدربزرگش در زمان جنگ. او از سنت‌های گمشده‌ی جادو سخن به میان می‌آورد، آنها را باز می‌سازد و از کاربرد آن در فرهنگش سخن به میان می‌آورد تا روایتی جدید بسازد؛ تفسیری استعاری بر قرن‌ها ستم و غرب‌زدگی در آمریکای جنوبی. همان‌طور که ویلیام فاکتر در آثارش مفهومی از جنوب خلق کرده بود، مارکز راهی یافت تا پیچیدگی‌های آمریکای جنوبی را در ذهن خوانندگانش تداعی کند.

قهرمان فرهنگ

«صد سال تنهایی» با انقلاب‌های فرهنگی دهه‌ی ۱۹۶۰ همراه شد و به درخشان‌ترین شعله‌ی خلاقیت در آمریکای جنوبی تبدیل شد. رئالیسم جادویی توسط گارسیا مارکز ابداع نشد، اما هنر او الهام‌بخش نویسندگان بسیاری در سراسر جهان شد. بعد از نگارش این کتاب، نویسنده نگران بود که کارهای آینده‌اش ناامیدکننده به نظر برسند، اما کتاب‌های دیگر او مانند «پاییز پدرسالار» (۱۹۷۵) و «گزارش یک قتل از پیش اعلام شده» (۱۹۸۱) و «عشق سال‌های وبا» (۱۹۸۵) پرفروش شدند. او در مجموع ۱۷ رمان یا مجموعه داستان و هشت اثر غیرداستانی نوشت و در کنارش به نگارش فیلمنامه برای بیش از بیست فیلم پرداخت. مارکز با این که برای آمریکای لاتینی‌ها با گرایش‌های چپ یک قهرمان محسوب می‌شد، اما به دلیل عقاید سیاسی‌اش، در ایالات متحده نادیده گرفته می‌شد. او در طول عمرش افتخارات زیادی به دست آورد که یکی از ارزنده‌ترین‌هایش کسب جایزه‌ی نوبل ادبیات در ۱۹۸۲ بود. همچنین توانست رؤسای جمهور مختلفی را در زمره‌ی دوستانش بیاورد. بیل کلینتون یکی از طرفداران او بود که ممنوعیت ورود او به ایالات متحده را بعد از سه دهه نقض کرد. مارکز تا دهه‌ی هفتم زندگی‌اش به نوشتن مشغول بود و خاطراتش را در ۲۰۰۲ در قالب کتاب «زنده‌ام که روایت کنم» و آخرین کتابش «خاطره‌ی دلبرکان غمگین من» را در ۲۰۰۴ منتشر کرد. گابریل گارسیا مارکز در هشتاد و هفت سالگی بر اثر سرطان غدد لنفاوی در خانه‌ی خود در مکزیکوسیتی درگذشت.

 

Star Rating Star Rating Star Rating Star Rating Star Rating