هومو فابر یا انسان ابزار ساز، یه رمان مهم و عالی از ماکس فریش، متفکر، نمایشنامه‌نویس و داستان‌نویس سوئیسی هستش. البته ماکس فریش جدای از سوئیسی بودنش، جزو ادبیات آلمان حساب میشه، حتی جوایز زیادی رو توی ادبیات آلمان برده. این کتاب رو حسن نقره‌چی به همت نشر نیلوفر به زبان فارسی ترجمه و منتشر کرده.
داستان کتاب هومو فابر از این قراره که مهندس والتر فابر، یه مهندس موفق و محبوبه که به نمایندگی شرکت‌های جهانی توی دنیا سفر می‌کنه و توی فعالیتی که انجام میده خیلی هم قابل اعتماد و قابل اطمینانه. مهندس والتر فابر یه ویژگی خاص داره که به طور کلی شخصیت‌اش رو شکل داده و جزو مهم‌ترین خصایص‌اش محسوب میشه؛ اون کاملا عقل‌ گراست. همه جهان بینی مهندس فابر بر اساس عقل‌ گرایی‌اش تعریف شده. احساسات و عشق کوچیکترین جایگاهی توی زندگی این مهندس ندارن.
همه چی، همونطور که خود مهندس والتر میخواد پیش میره، تا اینکه یه اتفاق همه چی رو تغییر میده. مهندس والتر فابر توی موسسه فناوری فدرال سوئیس کار می‌کنه، اونجا با یه کارآموز آشنا میشه. اسم این کارآموز هانا هستش. مهندس والتر فابر و هانا، عاشق همدیگه میشن. این عشق و علاقه به وجود اومده، همه محاسبات زندگی فابر رو به هم میریزه. بعد از این اتفاق عاشقانه، یه تصادف، یه رخداد باعث میشه که همه ‌چیز توی زندگی این مهندس دگرگون بشه.
ماکس فریش، کتاب هومو فابر یا انسان ابزارساز رو در فرم ادبی خاطره‌ نویسی به نگارش درآورده. این خاطره ‌نویسی ماکس فریش، هیچ الهامی از زندگی شخصی خود نویسنده نداشته. همه خاطراتی که توی داستان بیان میشن، خاطراتی هستن که برای شخصیت اول داستان، یعنی مهندس والتر فابر اتفاق افتاده و از زبان خود فابر روایت میشه.
دغدغه ماکس فریش، همیشه هویت انسان مدرن بوده. وضعیتی که ماکس فریش از انسان توی عصر مدرن ترسیم می‌کنه، هولناک و بدون احساساته. انسانی که به واسطه تصمیماتش، شخصیتی داره، جدای از مهربانی و انسان ‌دوستی و صداقت و خصائل اخلاقی.
یه بخش از کتاب هومو فابر نوشته ماکس فریش میخونیم:
دلیل خاصی برای خوشبخت بودن نداشتم، اما بودم. می‌دانستم هر چه را که می‌بینم باید ترکش کنم، اما از یادشان نمی‌برم.