کتاب مارتا کیست، یه کار تازه خوب و پرفروش از ادبیات مدرن آلمان هستش. از نویسنده‌ای خوش‌ذوق که منتقدین توجه خیلی زیادی بهش داشتن، تا جایی که به اون لقب شاهزاده خانم روسی دادن. ماریانا گاپوننکو، نویسنده این کتاب هستش.
کتاب مارتا کیست، داستان روزهای آخر یه پرنده شناس نود و شش ساله هستش که دکترش بعد از معاینه متوجه بیماریش میشه. دکتر به لوکا لوادسکی، این پرنده شناس پیر میگه که به بیماری سرطان ریه مبتلا شده و باید تحت درمان قرار بگیره. لوکا لوادسکی، کسی که توی عمر نود و شش ساله‌ای که داشته، تجربه‌های خیلی زیادی داشته و خیلی چیزها رو از سر گذرونده و دیده، به این فکر میکنه که حالا کار درست چیه؟ درمان رو قبول کنه و مابقی عمرش رو زیر نظر پزشک‌ها به درمان بگذرونه؟ یا به جایی بره که دوست داره و توی خوشی و شادی و با افتخار بمیره؟ لوکا لوادسکی، این پرنده شناس پیر، تصمیم میگیره که مابقی عمرش رو سفر کنه. تصمیم میگیره که از اوکراین خارج شه، به وین بره و توی یکی از مجلل‌ترین و باشکوه‌ترین و زیباترین هتل‌های دنیا، هتل امپریال ساکن شه.
ماریانا گاپوننکو، نویسنده کتاب مارتا کیست، این شخصیت رو، این پرنده شناس پیر رو توی یه دو راهی قرار میده؛ که چه کاری درسته؟ این که به خاطر آگاهی از مرگ شاد و خوشحال باشه و مابقی عمرش رو در شادی بگذرونه؟ این که قدر این آگاهی‌ای که داره رو بدونه و از مابقی زندگیش لذت ببره؟ یا اینکه این مدت کوتاه باقیمانده رو به ناامیدی و غصه خوردن و حسرت بگذرونه؟ اینکه لذتی رو که میتونه از مابقی زندگیش ببره فراموش کنه و توی غصه و اندوه بمیره؟
ماریانا گاپوننکو، کتاب مارتا کیست رو به سبک پست مدرن نوشته. توی این کتاب نویسنده به خوبی و دقت به مسئله خیلی مهم مرگ و زندگی پرداخته. راجع‌به این‌ها صحبت کرده و مخاطب رو با پرسش‌ها و نکته‌هایی که توی کتاب مطرح میشه، درگیر میکنه.
یه جا از این کتاب میخونیم:
سرد است عشق. عشق سرد است. ولی در قبر می‌سوزیم، ذوب و به طلا تبدیل می‌شویم... لوادسکی منتظر جاری شدن اشک‌هایش شد. ولی اشکی نیامد. با وجود این، صورتش را پاک کرد. چه چندش‌آور!