سخنی درباره نویسنده
رمان پس از جنگ آمریکا و طالبان نوشته شده است این رمان از کودکی تا بزرگسالی یک کودک افغان را با نثر روان و روشن برای ما به تصویر می‌کشد خالد حسینی نویسنده افغانی است که در آمریکا زندگی می‌کند وی در کابل به دنیا آمده است تحصیلات او رشته پزشکی بوده است
محور اصلی داستان روابط انسان به خصوص دوستی بین دو پسر بچه افغان به نام امیر و حسن است امیر و حسن که هر دو در یک خانه زندگی می‌کنند اما اختلاف طبقاتی زیادی با هم دارند زیرا امیر پسر ارباب است و حسن خانه زاد و در واقع خدمتکار امیر است اما این دو با وجود این اختلافات طبقاتی دوستان صمیمی یکدیگر هستند و با هم در یک خانه بزرگ شده‌اند فصل‌های اول کتاب رابطه صمیمانه و زیبای این دو پسر بچه را برای مخاطب به روشنی به تصویر می‌کشد راوی داستان امیر که در حال حاضر بزرگ شده است و به نویسندگی مشغول است و همراه خانواده‌اش در کالیفرنیا در ایالت متحده زندگی می‌کند و با تماسی از دوست نزدیک پدرش به پاکستان سفر می‌کند ناگهان خاطرات کودکی به مغز امیر هجوم می‌آورند از آن روزهایی که امیر و حسن و دوست صمیمی بودند و در کنار هم شاد و خرم درکوچه‌ها و خیابان‌های کابل خوش می‌گذراندند امیر به یاد مسابقه بادبادک بازی می‌افتد در این مسابقه امیر پیروز می‌شود و تمام بادبادک‌ها را از آسمان آبی به پایین می‌اندازد آخرین بادبادک هم سقوط می‌کند و حسن همیشه فداکار به دنبال این بادبادک می‌رود تا نماد پیروزی امیر را برای او بیاورد مدتی می‌گذرد و خبری از حسن نمی‌شود امیر به دنبال حسن به کوچه‌ای می‌رسد که در آن برخی از کودکان شهر در حال آزار دادن به حسن و تجاوز به او هستند امیر بااینکه می‌تواند به حسن کمک کند و برای نجات او تلاش کند پا به فرار می‌گذارد و این دوستی از همین جا دچار تغییر و تزلزل می‌شود امیر که بابت این اتفاق شرمنده و ناراحت است هر روز بیشتر از حسن دوری می‌کند و با حقه و کلک باعث رفتن آنها از خانه خودش و برگشتشان به وطنشان یعنی هزاره جات می‌شود
وضعیت کابل به علت جنگ به هم می‌ریزد و امیر و پدرش ناچار می‌شوند به ایالت متحده آمریکا فرار کند امیر که به سن جوانی رسیده است با دختری به نام ثریا آشنا می‌شود و با او ازدواج می‌کند و پس از مدتی با یک تماس از طرف دوست پدرش به نام رحیم خان به پاکستان سفر می‌کند و در این سفر در جریان زندگی دوست دوران کودکی اش قرار می‌گیرد متوجه می‌شود که حسن و همسرش به دست طالبان کشته شده‌اند و پسر حسن که سهراب نام دارد در یتیم خانه ای در کابل است دوست پدر امیر از او می‌خواهد تا سهراب را از یتیم خانه خارج کند امیر به علت وضعیت ناپایدار کابل در مقابل این خواسته رحیم خان مقاومت می‌کند تا اینکه رحیم خان راز بزرگی را برای امیر فاش می‌کند